رفتن به خونه بابا و مامان جون
من خیلی خوشحالم دلیلش اینه که امروز دسته جمعی یعنی من مامانو دایی احمد و زندایی دنیا و زندایی هستی با هم رفتیم خونه مادر جون بابایی نتونست بیاد اخه اون تو مغازه بود منظورم از مادر جون همون مادر بزرگه رفتیم اونجا کلی خوش گذروندیم جای شما خالی منم مثل همیشهاذیت میکردم تا اخرش واسه همین مجبور شدیم بیایم خونه منم خیلی خیلی ناراحت بودم از اومدنمون به خونه اخه تو خونه حوصلم خیلی سر میره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی